یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

آستانه تحمل


کلا حالم خرابه!

وقتی هم که اعصاب ندارم حتی به صدای باد و جیک جیک پرنده ها هم گیر میدم


بعد این مهمون اومده هی از من سوال میکنه ؛

با یاهو مسنجر( تاکید فراوانی هم روی مسنجرش داره ) میشه مثه تلفن صحبت کرد؟ وب هم میشه داد؟ چرا این شکرها رنگش تیره است؟ شما راهروهای ساختمونتون رو کی تمیز میکنه؟ پول آب و برق رو چطوری بین همه تقسیم میکنن؟ برای اینترنت چقدر پول میدین؟ اینجا کجا میشه برم برای ورزش؟ ...


با خودم که رودربایستی ندارم! سوالهایی که میکنه همش از روی زرنگیشه، میخواد از همه چی سر در بیاره که یه وقت سرش کلاه نره، این خیلی هم خوبه.

ولی نمیدونم چرا اینجور آدمها منو عصبی میکنن! شاید بابت اینه که خودم اینطوری نبودم و نیستم و هر جا که امکانش بوده سرم کلاه رفته!!!


البته در مورد این مهمون خیلی بیشتر حساس شدم، شایدم بابت اینه که یاد روزهای اول اومدن خودم و اونهمه بدبختی افتادم

شایدم ... حسودیم میشه ؛ با پول خودش اومده اینجا، خانواده اش سالم و خوشحالن و بزرگترین ناراحتی شون اینه که بچه شون ازشون دوره! (مثه بیشتر کسایی که ایجان) اما من نمیخوام توی این شرایطی که دارم، یکی از اینجور آدمهای داغ ندیده ، صبح تا شب جلوی روم باشه و هی بگه ؛


آبجیم دلش تنگ شده بود برام گریه کرد...

بابام گفت سخت گذشت برگرد...

مامان گفت مراقب خودت باش و غصه نخور...

داداشم گفت ...

وای چقدر دلم تنگ شده براشون...


بعد با وجود اینکه شرایط من رو میدونه وقتی میبینه من عصبی و ناراحتم با وقاحت برداره بگه ؛ چرا از زندگیت لذت نمیبری؟!


نظرات 1 + ارسال نظر
بهزاد یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:26 http://youngland.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد