یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

همونی که بودم!

رفتار اطرافیان خیلی روی اعتماد به نفس و موفقیت آدم نقش داره. اینو از وقتی که بابا و خواهروسطی رو از دست دادم به وضوح تجربه و درک کردم. 

از وقتی یادمه بابا بهم روحیه می داد، همیشه استعدادها و توانایی هام رو بهم گوشزد می کرد و بهم میگفت تو میتونی! 

بعد رفتن بابا، خواهر وسطی این کار رو می کرد و همیشه به هوش و توانایی هام افتخار می کرد. 


همه ی این تشویق ها بهم قدرت می داد که از همه ی توانایی هام استفاده کنم و اونها رو برای موفقیت و پیشرفتم بکار ببرم. الان مطمئنم که تمام پیروزی ها و پیشرفتهای قبل از رفتن بابا و خواهر وسطی رو مدیون این دو نفرم! 


بعد از رفتن اونا مامان بخاطر وضع روحی نامناسبش همش من رو سرزنش و تحقیر می کرد. ناخودآگاه من رو با هم سن و سالهام مقایسه می کرد (کاری که بابا هرگز نکرد و به شدت اعتقاد داشت که کار اشتباهی یه) و بابت ازدواج کردن یا بچه داشتنشون بهم سرکوفت میزد!!! 


خواهر کوچکی هم طوری وانمود می کنه که انگار همه ی کارهای من نادرسته! البته این کار رو همیشه می کرده و یه جورایی میشه گفت جزو شخصیت شه؛ یه جور حالت دفاعی برای فرار از پاسخگو بودن یا مورد بازخواست قرار گرفتن


این رفتارا باعث شده که ظرف مدت این سه سال از آدمی با اعتماد به نفس بالا و مطمئن و متکی به خودش به آدمی با اعتماد به نفس به شدت کم تبدیل بشم و کاملا نسبت به کارها و رفتارم نامطمئن باشم... 

تا حدی که حتی برای گذاشتن یه کامنت ساده زیر عکس یا نوشته ای دلهره دارم و بعد از نوشتن وحشت اینکه آیا درست بود نوشتنش یا نه!


دلم میخواد دوباره همون آدمی باشم که طی این سالها بابا پرورش داده بود ... 

چرا؟!

از روز جمعه که درباره ی برادرش شنیدم هر 5 دقیقه یه بار صفحه ش رو رفرش میزدم که ببینم چه خبره و کلی نگران بودم ... زنگ زدم گفت بعد خودم بهت زنگ میزنم و قطع کرد و دیگه ازش خبری نشد

خیلی نگران و ناراحت بودم می دونستم امیدی نیست اما بازم دعا میکردم... 

بدبختی چهارشنبه هم امتحان داشتم ولی هیچی نتونستم بخونم ، انقدر حالم بد بود که اصلا جزوه رو نمیتونستم بگیرم دستم


دیروز که برادرش رو از دست داد، براش پیام گذشتم که هر کاری از دستم بر میاد فقط بگو بهم ... جواب نداد!


امروز به یکی دیگه از بچه ها پیام دادم و گفتم ازش خبر داری؟ گفت امتحانش رو دیروز داده و فردا میره پیش خانواده اش!!!!!!!


برادر اون بود، من امتحانم رو خراب دادم! آیا من دیوانه ام؟!!!

اشتباه گرفتین!

کاش میشد به اونایی که از سالها قبل من رو میشناسن، حالی کنم که؛

 

من دیگه اونی که شما می شناختین نیستم، اون از چهار سال پیش شروع کرد به تحلیل رفتن و سه سال پیش مرد!!! 

اینی که الان هستم فقط تفاله ی اون آدمه و کسی که توی این کالبد هست با کسی که میشناختین زمین تا آسمون فرق داره.

این یکی یه آدم غیر قابل تحمل و مزخزفی یه که حتی خودمم نمیشناسمش و راستش رو بخواین تمایلی هم ندارم که بشناسم ...