یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

طلبکار

"اون" نزدیک یه هفته است گیر داده موهام رو کوتاه کن! 

هر چی می گم بعد از 12 سال دیگه آرایشگری یادم رفته و برو آرایشگاه، گوش نمیده. امروز دیگه دلم رو زدم به دریا و گفتم باشه. بعدم به شوخی گفتم: می زنم موهات رو خراب می کنم که دیگه بهم اینقدر گیر ندی!

ولی اصلا همچین قصدی نداشتم، آخه می دونم چقدر موها و ظاهرش براش مهمه. بویژه الان که داره میره پیش دوستاش و بحث کل کل هم هست.


از شانس قشنگم، دستم در رفت و جلوی موهاش خیلی کوتاه شد!

اولش فکر کرد دارم سر به سرش می ذارم. اما وقتی دید دارم تند تند عذر خواهی می کنم فهمید و اخمهاش رو کرد تو هم و دیگه باهام حرف نمی زد!

مثه همیشه که خرابکاری می کنم تلاش کردم با خنده و شوخی سر و ته قضیه رو هم بیارم. وقتی دیدم این روش جواب نداد. شروع کردم به تعریف کردن و اینکه چقدر اینجوری بیشتر بهش میاد و اینطوری زیر روسری خیلی قشنگتر میشه ...

اما اصلا فایده نداشت!


از حموم که اومد نشستم توی اتاقش و اول شوخی و بعد جدی سعی کردم اوضاع رو به حالت عادی برگردونم.

پاسخ شوخی هام یه لبخند زورکی بود که با سرعت برق از کنج لبش می پرید و حرفهای جدیم رو هم با " هُم" جواب میداد.

پا شدم اومدم توی اتاق خودم، در اتاقش رو پشت سرم بست.

با خودم گفتم سریال مورد علاقه مون که شروع بشه حتما میاد صدام می کنه و قضیه تموم میشه.

اما نیومد!

درسته که موهاش براش مهم بود و اما منکه عمدا این کار رو نکردم. تازه عذرخواهی هم کردم. علاوه بر همه ی اینا خودش خواست! حتی بهش گفته بودم ممکنه موهات خراب بشه...


راستش هر کاری می کنم نمی تونم باور کنم همونقدر که "اون" برام مهمه و برای خوشحالی و راحتیش تلاش میکنم، منم براش مهم هستم.

احساس می کنم خواسته یا ناخواسته، داره از من سو استفاده می کنه.


همیشه همینطوری یه. انگار من باید همه ی کارهاش رو به بهترین نحو انجام بدم و اونم همیشه ازم طلبکاره!

خیلی ها بهم می گن اینطوری داری لوسش می کنه و نه تنها بهش لطف نمی کنی که پر توقع و تنبل بارش میاری. اما من نمی تونم جور دیگه ای باشم و اونم حاضر نیست با من مثله یه خواهر رفتار کنه. یاد گرفته(!) از هر کسی اگه بشه باید سو استفاده کرد، حتی از خواهر ضعیفِ مردنیش!


و من خسته شدم دیگه، خسته!