"اون" نزدیک یه هفته است گیر داده موهام رو کوتاه کن!
هر چی می گم بعد از 12 سال دیگه آرایشگری یادم رفته و برو آرایشگاه، گوش نمیده. امروز دیگه دلم رو زدم به دریا و گفتم باشه. بعدم به شوخی گفتم: می زنم موهات رو خراب می کنم که دیگه بهم اینقدر گیر ندی!
ولی اصلا همچین قصدی نداشتم، آخه می دونم چقدر موها و ظاهرش براش مهمه. بویژه الان که داره میره پیش دوستاش و بحث کل کل هم هست.
از شانس قشنگم، دستم در رفت و جلوی موهاش خیلی کوتاه شد!
اولش فکر کرد دارم سر به سرش می ذارم. اما وقتی دید دارم تند تند عذر خواهی می کنم فهمید و اخمهاش رو کرد تو هم و دیگه باهام حرف نمی زد!
مثه همیشه که خرابکاری می کنم تلاش کردم با خنده و شوخی سر و ته قضیه رو هم بیارم. وقتی دیدم این روش جواب نداد. شروع کردم به تعریف کردن و اینکه چقدر اینجوری بیشتر بهش میاد و اینطوری زیر روسری خیلی قشنگتر میشه ...
اما اصلا فایده نداشت!
از حموم که اومد نشستم توی اتاقش و اول شوخی و بعد جدی سعی کردم اوضاع رو به حالت عادی برگردونم.
پاسخ شوخی هام یه لبخند زورکی بود که با سرعت برق از کنج لبش می پرید و حرفهای جدیم رو هم با " هُم" جواب میداد.
پا شدم اومدم توی اتاق خودم، در اتاقش رو پشت سرم بست.
با خودم گفتم سریال مورد علاقه مون که شروع بشه حتما میاد صدام می کنه و قضیه تموم میشه.
اما نیومد!
درسته که موهاش براش مهم بود و اما منکه عمدا این کار رو نکردم. تازه عذرخواهی هم کردم. علاوه بر همه ی اینا خودش خواست! حتی بهش گفته بودم ممکنه موهات خراب بشه...
راستش هر کاری می کنم نمی تونم باور کنم همونقدر که "اون" برام مهمه و برای خوشحالی و راحتیش تلاش میکنم، منم براش مهم هستم.
احساس می کنم خواسته یا ناخواسته، داره از من سو استفاده می کنه.
همیشه همینطوری یه. انگار من باید همه ی کارهاش رو به بهترین نحو انجام بدم و اونم همیشه ازم طلبکاره!
خیلی ها بهم می گن اینطوری داری لوسش می کنه و نه تنها بهش لطف نمی کنی که پر توقع و تنبل بارش میاری. اما من نمی تونم جور دیگه ای باشم و اونم حاضر نیست با من مثله یه خواهر رفتار کنه. یاد گرفته(!) از هر کسی اگه بشه باید سو استفاده کرد، حتی از خواهر ضعیفِ مردنیش!
و من خسته شدم دیگه، خسته!