مامان هر زمان که فرصتی گیر میاره، گریه میکنه - درواقع زجه و ناله است، نه گریه!-
خاله میره توی اتاقش یا توی دستشویی یا هر جای خلوتی که ما نتونیم بریم و اشک میریزه
دایی رو هم هر وقت میبینم رنگش پریده است و قیافه اش طوریه که آدم فکر میکنه هر لحظه ممکنه بغضش بترکه
اون خودش رو کنترل میکنه ولی چشماش اغلب پر از اشکه و دماغش قرمز
من اما گریه نمیکنم فقط دوران تلخ زنده به گوری* رو میگذرونم...
*چه بی تابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری (شاملو)