یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

شاد

دوباره اون میخواد برای چهارشنبه سوری بره بیرون و من حوصله ندارم!

حوصله ی آدمها و چرت و پرت گفتن رو ندارم ، حوصله ی خندیدن به حرفای بیهوده رو ندارم و حوصله شادی ها شون رو هم ندارم ...

دوست ندارم خوشحال باشم یعنی نمیتونم خوشحال باشم. درست وقتی که جو شادی منو میگیره یاد بابا و اون یکی خواهرم می افتم و بعد علاوه بر ناراحتی، عذاب وجدان هم میگیرم.

میدونم هر دوشون دوست داشتن منو خوشحال ببینن، حقمه که شاد باشم و نباید بابت شادی کردنم احساس گناه کنم اما... نمیشه! نمیتونم! دست من نیست، واقعا نیست!


حالم گرفته است، چه روز مزخرفیه امروز! نمیدونم چمه؟! همش نگران و بی قرارم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد