یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

تماس 2


به مامان زنگ زدم، میخواستم هم خبر خونه گرفتن رو بهش بدم همم بگم که دیشب بعد از چهار سال زن عمو! بهم زنگ زد. (آخه کجای دنیا جای اینکه عموی آدم زنگ بزنه برای احوالپرسی، زن عمو  زنگ میزنه؟)


مامان حالش هنوزم خیلی بده! نمیدونم چیکار کنم؟ تنهاست! نزدیک عید خیلی براش سخته، ما هم که نمی تونیم بریم، مامان رو هم که نشد بیاریمش.

از حرفاش میشه فهمید که توی سرش پر از تردید و افسوسه ، پر از پرسش بی پاسخ، پر از دلتنگی...

همش میگه چرا اینطوری شد؟ چرا بچه ی من؟ چرا شوهر من؟ ... شاید اگه این کار رو میکردم... شاید اگه اون کار رو نمیکردم ...


آخرشم همیشه میگه من حالم خوبه، شما به فکر خودتون باشین!!! و تاکید میکنه که زودتر سروسامون بگیریم تا خیالش از ما دو تا راحت شه. مادره دیگه نگران ماست.

منم هیچی نمیگم و فقط گوش میکنم. آخه چی بگم؟ بگم فدات بشم مادرم اما منم حالم از شما بدتر نباشه، بهتر نیست؟ بگم قربونت برم مادر، نمی دونی هر شب به این امید میخوابم که خواب ابدیم باشه؟ بگم از خودم و همه ی آدمها متنفرم؟ چه سر و سامونی؟ 27 سال با دلِ خوش، آدم مناسبی پیدا نکردم، الان با این حالم به فکر ازدواج باشم؟


گاهی هم که دیگه خیلی حالش بده، سرم منت میذاره که تو اگه چهار سال پیش ازدواج کرده بودی و فکر رفتن به سرت نزده بود، الان خودتم یه همدم داشتی و بچه هات! هم همدم من بودن و مایه ی امیدم. - الهی دورش بگردم که در عرض چهار ساله من رو صاحب بچه " ها " می بینه!-




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد