یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

اسباب کشی

اینقدر افکار مزاحم توی ذهنم زیاد شده که دیگه جایی برای درست اندیشیدن و تصمیم گرفتن توش نمونده!


حوصله ی هیچ کس و هیچ کاری رو ندارم. الان نزدیک دو هفته است که اسباب کشی کردم اما هنوز وسایل توی کارتونهاست!


تمام مدت اسباب کشی یاد دفعه ی قبل افتاده بودم! چقدر وحشتناک بود؛

یه هفته قبل ار اینکه اون یکی خواهرم بره گفتن بخاطر تعمیرات باید اسباب کشی کنی!

برنامه ریخته بودم که آخر هفته بگم بیاد پیشم که وسایل رو بذاریم توی کارتونها. نمی دونستم اون آخرین آخر هفته ای بود که فرصت داشتم باهاش باشم...

چه روزهای بدی بود.

روز اسباب کشی با مسئولیت خاله اجازه دادن بیام بیرون. دایی از بیمارستان من رو آورد که قرارداد رو امضا کنم. بعدش باید وسایل رو می بردیم توی خونه جدید.

چند تا از هم دانشکده ای هام وسایل رو بدون اینکه توی کارتون بچینیم بردن اون خونه و تلنبارشون کردن روی هم! منم که بابت قرصهام ضعف و سرگیجه داشتم نشسته بودم روی صندلی و به هم ریخته شدن پازل خاطره هام رو نگاه می کردم. هر گوشه ی اون خونه من رو یاد اون یکی خواهرم می انداخت. هی خاطراتم جلوی چشمام رژه میرفت و بی اختیار اشکام سرازیر می شد...

خاله می گفت: اینجوری بهتر هم شد! اونجا یه عالمه خاطره ازش داشتی

ولی من دوست داشتم اون خاطره ها تا ابد سر جاش بمونه. دوست داشتم همه چی همون جوری که بوده باشه. مثل قبل!


زمانی که وسایل اون یکی خواهرم رو جمع می کردیم داشتم دیوانه می شدم. دائم به همسرش می گفتم: اینا رو بذار همینجوری باشه! اجاره ی خونه رو من می دم، وسایل رو بذارین سرجاشون باشن، لباسهاش رو از کمد در نیارین...

همسرش هم فقط می گفت: ب. قبول کن اون یکی خواهرت دیگه نیست و هیچ وقت برنمی گرده. باید باور کنی. اون یکی خواهرت دیگه به این وسایل و این خونه احتیاجی نداره!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد