یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

اون زمان که دلمشغولی های یه زندگی معمولی رو داشتم و سهمم از غم دنیا خیلی کمتر از الان بود، سنگ صبور خیلی ها بودم، یکیش یه همکار بود که براش از هیچ کمکی فروگذار نکردم.

از مصیبتهایی که سرم اومده خبردار شده بود. بعد 3، 4 ماه ایمیل زده و حالم رو پرسیده بود. در پاسخ براش نوشته بودم که؛

من حالم خیلی بده. دل تنگم. کم آوردم، از زندگی خسته شدم و دیگه نمی تونم ادامه بدم...


ایمیل زده که ؛

سلام. خوبی؟ خوش میگذره؟ چه خبر؟


فقط همین! داشتم از حرص منفجر میشدم. یعنی یه انسان تا چه حد می تونه نفهم باشه؟! جوابی ندادم. دوباره ایمیل زد که ؛

مثله اینکه حسابی داری خوش می گذرونی که یادی از ما نمی کنی


نوشتم؛

اگه اینکه به من می گذره خوشی پس جهنم سرشار از خوشی هاست.


نوشت؛

حالا چرا اینقدر بد اخلاق! خواستم روحیه ات عوض شه(!!!)


از اونجایی که این روزها دلم لک زده برای یه خرده وراجی کردن، دوباره خام شدم و براش نوشتم که بر من و "اون" و مامان چه می گذره و اینکه مامان اونجا تنهاست و ...


بعد یه هفته نوشته؛

همه چی درست میشه(!!!) غصه نخور، خوش بگذرون. دوست پسر نداری؟


دلم برای خودم خیلی سوخت که اینقدر مستاصل شدم و با این زبون نفهم دارم درد دل می کنم!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد