من عاشق گل هستم (بودم!)، بخصوص گل رز. با دیدن یه گل رز قرمز کلی روحیه ام عوض می شد. از هر گلی که بدستم می رسید خوب مراقبت می کردم و وقتی که می دیدم پژمرده شده، می پیچیدم شون توی روزنامه و یه جای تاریک خشکشون می کردم. الان کلی گل خشک شده دارم! اما از وقتیکه اون کی خواهرم رفته دیگه گلها هم نمی تونن لحظه ای غمم رو کم کنن.
اون یکی خواهرم برعکس من علاقه ای به گلها نداشت ولی برای من به هر بهانه ای گل میخرید. حتی همسرش هم متوجه این موضوع شده بود. امسال هم برای تولدم یه گلدون ارکیده آورده بود. همه ی تلاشم رو کردم که وانمود کنم مثله قبل از دیدن گلهای ارغوانی ارکیده سرحال اومدم تا دلش نشکنه!
امروز همسرش یه ایمیل فرستاده بود با کلی عکس از گلهای لاله ی پارک نزدیک خونه ش. حتما فکر کرده با این کار خوشحالم میکنه. یه عکس هم از خودش کنار لاله های سرخ گرفته بود. چهره اش گوشه ی کج عکس نصفه افتاده بود اما غم ِ توی چشماش زیر نور آفتاب کاملا پیدا بود.
گریه ام گرفت!
یاد روزهای خوشی افتادم که با اون یکی خواهرم داشتن. دوتایی مهمونی می دادن، گردش و سفر می رفتن و همه ی دوستها، فامیل و آشناها به زندگی این دو نفر حسرت می خوردن. حالا همسرش از زور تنهایی می ره پارک و با ناشی گری خودش از خودش عکس می گیره...
مامان بزرگم بعد رفتن بابا می گفت : بابات رو چشم زدن! هر چی می گفتم "مادر جان، اینا خرافاته! چطور می شه با حسادت کسی رو از پا در آورد؟! برای هر چیزی یه دلیل علمی و منطقی وجود داره" پیرزن همچنان حرف خودش رو می زد و دم به دقیقه دود اسفند رو فوت می کرد تو صورت ما چهار نفر!
بعد از رفتن خواهرم هم همش می گه: صد دفعه گفتم توی عروسیش یه گوسفند قربونی کنین که فامیل و آشنا چشماشون داره از حسادت در می آد، مگه کسی به حرفم گوش کرد!
الان اما دیگه هیچی نمی گم، راستش خودمم داره این حرفا باورم می شه! آخه اون یکی خواهرم واقعا چیزیش نبود، حتی دکترها هم دلیل درستی پیدا نکردن و یه مشت خزعبلات تحویلمون دادن ...
مو به تنم سیخ میشه وقتی نوشته هاتو میخونم
به شدت از اینکه کسی از عزیزانمو از دست بدهم همیشه میترسم
و الان که میخونمت میبینم که هر لحظه ممکنه این اتفاق بیفته و هر روز از خدا میخوام مراقب همشون باشه
خدا صبرتون بده
نظر قبلی هم از من بوداا