یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

سردرد

امروز بابت موضوع پایان نامه ام رفتم پیش استادم.

از اینکه آدمی ضعیف و احساساتی به نظر برسم متنفرم. دیشب کلی با خودم کنجار رفته بودم که اگه پرسید چرا دیر رفتم پیشش، بدون اینکه گریه ام بگیره براش توضیح بدم که چی اتفاقی افتاده و بخاطر رفتن خواهرم پارسال امتحانات رو نتونستم بنویسم.


اما صبح از وقتی که نشستم توی اتوبوس همش گریه ام می گرفت! 

در اتاقش که رسیدم یه نفر پیشش بود و باید منتظر می شدم. روی صندلی پشت در نشستم، تا قرص آرام بخش رو از توی کیفم درآوردم که بخورم منشیش گفت بفرمایین تو. ( اَه! )


همه ی تلاشم رو کردم که آروم و شمرده صحبت کنم تا هم اشتباه حرف نزنم و هم اینکه بتونم بین حرف هام بغضم رو فرو بدم!

اما تا پرسید: " چرا این درسها رو امتحان ندادی؟ "  اونقدر بغضم به گلوم فشار آورد که صدام شروع کرد به لرزیدن و اشکم سرازیر شد!

چند دقیقه ای طول کشید که تونستم دوباره به خودم مسلط بشم و عذرخواهی کنم. اما دیگه کلا سررشته ی کلام و حرفایی که می خواستم بزنم یادم رفت! و همین باعث شد که درباره ی اینکه می خوام روی پروژه ای کار کنم که حقوق بگیرم و بتونم هزینه ی تحصیلم رو در بیارم، حرفی نزنم.


اونم از خدا خواسته، نیروی کار مجانی رو به یکی از دانشجوهای دکتراش معرفی کرد که یه موضوع برای پایان نامه ام بهم بده.


الانم مغزم از سردرد داره می ترکه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد