یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

آخر هفته

خاله ها قرار بوده دیروز بیان ولی زنگ زدن که یه خرده کار دارن و امروز ظهر میان.

امروز صبح دوباره خاله زنگ زده و بعد از کلی تعارف! که اگه برنامه ای دارین ما نیایم و اگه مزاحمیم بی تعارف بگین!گفتکه نزدیکی های ظهر میایم. ظهر تماس گرفتن که اون خاله تازه از سر کار اومده و به قطار نمی رسیم، عصر میایم.

یه ساعت بعدش زنگ زدن که شما فردا نمیاین اینجا!!! اگه میاین که ما دیگه نیایم ...


منکه می دونم دلیل اینهمه بهانه گیری چیه؛

الان چهار سال آزگار هست که هر آخر هفته کوله بارم رو جمع می کنم و هلک و هلک میرم پیش شون. خوب می دونم که آدم حوصله اش نمی شه برای یه روز سفر آماده شه تازه وقتی هم که آماده شد زورش میاد دو ساعت بشینه توی قطار و بعدم اتوبوس یا تاکسی. در این مدت نه تنها آخر هفته ها استراحت نمی کردم بلکه وقتی برمی کشتم ، خسته ی راه هم بودم!


ولی خاله نه الان حاضره اعتراف کنه که این رفت و آمد سخت و خسته کننده است و نه در گذشته که من می گفتم سختمه هر هفته بیام، قبول می کرد.

البته گاهی می گفت اگه می خوای، نیا! اما بعدش یا تا مدتی قهر بود یا هم همون شب دیر وقت زنگ میزد که ببینه کجام!!!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد