-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 21:26
هی میام بنویسم، هنوز دو خط نشده گریه امانم نمی ده! فردا اولین سالگرد ازدواج اون یکی خواهرمه. خدایا دست کم میذاشتی بعد اونهمه تلاش برای به هم رسیدن یه سال با هم باشن. فقط یه سال! آخه چرا؟ خواهر گلم، خودت بگو حالا من چی کار کنم؟ مگه قرار نبود برای سالگرد یه جشن درست و حسابی بگیریم؟ مگه قرار نبود من و اون بهت رقصیدن یاد...
-
چشم زخم!
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 03:59
من عاشق گل هستم (بودم!)، بخصوص گل رز. با دیدن یه گل رز قرمز کلی روحیه ام عوض می شد. از هر گلی که بدستم می رسید خوب مراقبت می کردم و وقتی که می دیدم پژمرده شده، می پیچیدم شون توی روزنامه و یه جای تاریک خشکشون می کردم. الان کلی گل خشک شده دارم! اما از وقتیکه اون کی خواهرم رفته دیگه گلها هم نمی تونن لحظه ای غمم رو کم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 03:00
اون زمان که دلمشغولی های یه زندگی معمولی رو داشتم و سهمم از غم دنیا خیلی کمتر از الان بود، سنگ صبور خیلی ها بودم، یکیش یه همکار بود که براش از هیچ کمکی فروگذار نکردم. از مصیبتهایی که سرم اومده خبردار شده بود. بعد 3، 4 ماه ایمیل زده و حالم رو پرسیده بود. در پاسخ براش نوشته بودم که؛ من حالم خیلی بده. دل تنگم. کم آوردم،...
-
اسباب کشی
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 02:34
اینقدر افکار مزاحم توی ذهنم زیاد شده که دیگه جایی برای درست اندیشیدن و تصمیم گرفتن توش نمونده! حوصله ی هیچ کس و هیچ کاری رو ندارم. الان نزدیک دو هفته است که اسباب کشی کردم اما هنوز وسایل توی کارتونهاست! تمام مدت اسباب کشی یاد دفعه ی قبل افتاده بودم! چقدر وحشتناک بود؛ یه هفته قبل ار اینکه اون یکی خواهرم بره گفتن بخاطر...
-
برای کی سخت تره؟
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 00:19
Normal 0 21 false false false DE X-NONE AR-SA انگار که غم رو میشه اندازه گرفت! خاله می گه: برای من رفتن اون کی خواهرت از همه سخت تره. از وقتی اومده اینجا (یعنی حدود 5سال پیش) من بیشتر اوقات باهاش بودم. اوایل هر روز بردمش دانشگاه تا یه سال پیش هم پیش من زندگی میکرد، این اواخر هم بیشتر اوقات من از سرکار می بردمش خونه...
-
سنگ صبور
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 03:26
Normal 0 21 false false false DE X-NONE AR-SA من از اون آدمهام که باید حرف بزنم تا بتونم افکارم رو مرتب کنم. برای چیدن و نتیجه گیری از وقایع باید با یکی صحبت کنم و اگر حرفی یا ناراحتی توی دلم بمونه، همیشه عذابم میده. قبلا حرفای دلم رو پیش مامان می بردم . باهاش حرف می زدم و درد دل می کردم. اونم با توجه فراوان همیشه گوش...
-
قدرت ادراک
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1390 02:39
من خودم از همه حالم بدتره! دست کم از اونایی که خاله انتظار داره مراعات حالشون رو بکنم. بعد تا میام از کسی گله می کنم یا از دست کسی عصبانی میشم، میگه؛ اونم حالش خوب نیست، اخه! باید درکش کنی. چرا من باید مراقب همه باشم و درکشون کنم؟ چرا اونا نباید درک کنن که من در وضعیت روحی خیلی بدی هستم و نباید همه ی حرفا و کارای منو...
-
شکنجه
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 14:14
از دو هفته پیش تا حالا خر زده، کل جزوه رو حفظه. منم که طبق معمولا همش رو گذاشتم برای شب امتحان حالا دائم پی ام میده؛ چقدر خوندی؟ چیا مهمه به نظرت؟ چطوری امتحان میگیرن؟ نمونه سوال اضافی کسی بهت نداد؟ بعد هم که میگم؛ من هنوز یه دور هم نکردم و هیچی نمیدونم باورش نمیشه و اشکالاش رو ازم می پرسه!!! وااااای! دلم میخواد بگیرم...
-
روز نو نشو!
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 11:45
فلسفه ی نوروز از نظر من جمع شدن فامیل دور هم هست. جشن میگیریم چون یه سال دیگه رو با همه ی خوبی ها و بدی های روزگار با هم و در کنار هم بودیم. سفره میچینیم که خوبی، شادی و تندرستی و از همه مهمتر دور هم بودن در سال آینده رو آرزو کنیم. با این حساب من دلیل چندانی برای جشن گرفتن نوروز ندارم ... پ.ن: ب. خودت رو که دیگه گول...
-
کابوس
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 19:04
اصلا نمیتونم بخونم! ذهنم خیلی شلوغه، نمیتونم حواسم رو جمع کنم... از نزدیک شدن عید و حال ِ خراب افراد خانواده گرفته تا حرفایی که دیشب زدم همینطوری داره چرخ میخوره توی سرم راستش دیشب (چهارشنبه سوری) به من خوش نگذشت. از روی آتیش پریدم، با همه شوخی میکردم و به شوخی های بقیه میخندیدم- مثله همیشه با صدای ما فوق صوت!-...
-
تماس 2
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 14:31
به مامان زنگ زدم، میخواستم هم خبر خونه گرفتن رو بهش بدم همم بگم که دیشب بعد از چهار سال زن عمو! بهم زنگ زد. (آخه کجای دنیا جای اینکه عموی آدم زنگ بزنه برای احوالپرسی، زن عمو زنگ میزنه؟) مامان حالش هنوزم خیلی بده! نمیدونم چیکار کنم؟ تنهاست! نزدیک عید خیلی براش سخته، ما هم که نمی تونیم بریم، مامان رو هم که نشد بیاریمش....
-
شاد
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 13:55
دوباره اون میخواد برای چهارشنبه سوری بره بیرون و من حوصله ندارم! حوصله ی آدمها و چرت و پرت گفتن رو ندارم ، حوصله ی خندیدن به حرفای بیهوده رو ندارم و حوصله شادی ها شون رو هم ندارم ... دوست ندارم خوشحال باشم یعنی نمیتونم خوشحال باشم. درست وقتی که جو شادی منو میگیره یاد بابا و اون یکی خواهرم می افتم و بعد علاوه بر...
-
امروز
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 11:10
صبح زودتر پا شدم برای اون جوشونده اش رو آماده کردم، جاها رو مرتب کردم. نون گذاشتم که گرم بشه بیاد صبحانه بخوره. نونها رو که دیده میگه من از اینها روست ندارم میگم حالا امروز میرم نون میگیرم فعلا از همینا بخور برای زنگ تفریحت هم ببر. میگه برای زنگ تفریحم برو یه چیزی بخر بیار! میگم من امروز خیلی کار دارم، وقت نمیکنم....
-
دوری
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 01:04
مامان هر زمان که فرصتی گیر میاره، گریه میکنه - درواقع زجه و ناله است، نه گریه!- خاله میره توی اتاقش یا توی دستشویی یا هر جای خلوتی که ما نتونیم بریم و اشک میریزه دایی رو هم هر وقت میبینم رنگش پریده است و قیافه اش طوریه که آدم فکر میکنه هر لحظه ممکنه بغضش بترکه اون خودش رو کنترل میکنه ولی چشماش اغلب پر از اشکه و دماغش...
-
روز من؟!
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 11:23
دیروز توی اتوبوس یکی از بچه ها رو دیدم. مثه همیشه نیشم باز شد و به اون گفتم: اِ! نگاه فلانی! فلانی داشت با تلفن صحبت میکرد با وجود اینکه صدام رو شنید اصلا محل نذاشت و بدون اینکه تیپش بهم بخوره همچنان به صحبتش با تلفن ادامه داد... یه مدت با نیش تا بناگوش باز بهش نگاه کردم و سر تکون دادم اما دریغ از یه لبخند انگار نه...
-
دلم هوا تو-ن رو- کرده
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 15:07
اون یکی خواهرم به معنای واقعی سرزنده بود؛ بهار و سفره هفت سین رو دوست داشت، پارسال سبزه کاشته بود،دید و بازدید و سیزده بدر میرفت تابستون همه ی میوه های نوبر رو مزه می کرد، دوستاش رو دعوت می کرد و پیک نیک میرفت، برنامه ی مسافرت میریخت و تلاش میکرد بهش خوش بگذره از پاییز و برگ ریزان لذت می برد، از اول سال تحصیلی و از...
-
عذاب وجدان
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 12:05
امروز اولین روز کلاس اون بود. صبح پا شدم براش داروهاشو آماده کردم و شروع کردم آماده شدن، میخواستم روز اولی باهاش برم. از همون کلاس اول دبستان همیشه روز اول مدرسه براش کابوس بود. دیدم برای صبحانه هیچی توی خونه نیست ، بهش گفتم: زودتر آماده شو با هم بریم از روبرو برات یه ساندویچ بگیرم. آت و آشغال نخوری که حالت بد میشه...
-
آستانه تحمل
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 17:22
کلا حالم خرابه! وقتی هم که اعصاب ندارم حتی به صدای باد و جیک جیک پرنده ها هم گیر میدم بعد این مهمون اومده هی از من سوال میکنه ؛ با یاهو مسنجر( تاکید فراوانی هم روی مسنجرش داره ) میشه مثه تلفن صحبت کرد؟ وب هم میشه داد؟ چرا این شکرها رنگش تیره است؟ شما راهروهای ساختمونتون رو کی تمیز میکنه؟ پول آب و برق رو چطوری بین همه...
-
اول کی؟
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 22:59
Normal 0 21 false false false DE X-NONE AR-SA بازم درسام موند برای روز آخر و طبق معمول به زمین زمان فحش میدادم و خودم رو نفرین میکردم ... یه هو یادم اومد که اون اینجاست و ممکنه از حرفهای من ناراحت بشه و مثه اون یکی خواهرم -د.ا.ج- غصه منو بخوره و بریزه تو خودش . نگاش کردم دیدم، آره! قیافه اش که غم گرفته. با اصرار و...
-
*
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 04:24
با اینکه تلاشم رو کرده بودم اما امتحانم خوب نشد! مثه قبلا دلم میخواست با یکی حرف بزنم. اون موقع ها همیشه بعد از امتحانم، تلفن اون یکی خواهرم دست کم یه ساعت مشغول بود، اگه امتحان خوب شده بود که مشغول شوخی و خنده میشیدم و اگرم خراب شده بود، من نق و غر میزدم و اون یکی خواهرم با حرفاش و دلداری هاش آرومم میکرد. قبل ترش،...
-
من برای همه ، هیچکس برای من؟!
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 03:48
ساعت 10 شب: اون - صدای موزیک میاد از طبقه پایین من - حتما دوباره جشن گرفتن ( درحالی که گل از گلش شکفته)- بریم؟ - نمیدونم! زیاد جالب نیست که، فقط موزیک میذارن و حرف میزنن برنامه ی مورد علاقه اش شروع میشه. خدا، خدا میکنم تا وقتی برنامه تموم میشه اینا هم جشنشون تموم شه! بر خلاف من که اصلا اهل پاتی رفتن و این حرفا نیستم،...
-
آدم شو!
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 19:07
سال اول دانشگاه بودم و عضو انجمن فارغ التحصیلان مدرسه. اون زمان یه آدم ساکت ، بی سرزبون و خجالتی بودم که ترجیح میداد سرش به کار خودش باشه ولی توی رودربایستی و با اصرار همکلاسی هام عضویت انجمن رو قبول کرده بودم. بابت همین هم یه خط درمیون توی گردهم آیی ها شرکت میکردم. هر چند بود و نبودم در جلساتشون زیاد احساس نمیشد. اون...
-
حرص
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 01:13
_ این دو هفته امتحانامه ، بعدش بیاین _ بعدش که درسام شروع میشه _ کلاسات صبحه، شما شب میرین خب _ وا! کلاسام صبح زوده و کلی نق و غر سر من میزنه! آخه امتحان من مهمتره یا شب بیرون رفتن تو؟ اینکه من یه ترم عقب بیافتم سخت تره یا اینکه تو یه شب کمتر بخوابی یا فوقش یه جلسه ی کلاست رو نری ... خدایا چقدر آدمها میتونن پررو و...
-
تماس ۱
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 17:22
دلم میخواد گوشی و بردارم و به مامان زنگ بزنم، تا گوشی رو برداشت بزنم زیر گریه و بگم که دیگه خسته شدم. دیگه نمیتونم. بگم دلم گرفته و از همه چی متنفرم...
-
احساس غریب؟
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 14:25
دیروز سر کلاس متوجه شدم روی پیشونیم یه برآمدگی جوش مانند هست که پوسته پوسته شده و از اونجایی که سخت درگیر فهمیدن مساله ای بودم که استاد داشت حل میکرد، توجهی بهش نکردم. عصر هم رفتم کتابخونه. یه نیم ساعتی که دنبال جا برای نشستن میگشتم بعدشم اصلا حوصله ی خوندن نداشتم. سخت بودن نمونه سوالهای امتحانی هم مزید بر علت شد که...