اون زمان که دلمشغولی های یه زندگی معمولی رو داشتم و سهمم از غم دنیا خیلی کمتر از الان بود، سنگ صبور خیلی ها بودم، یکیش یه همکار بود که براش از هیچ کمکی فروگذار نکردم.
از مصیبتهایی که سرم اومده خبردار شده بود. بعد 3، 4 ماه ایمیل زده و حالم رو پرسیده بود. در پاسخ براش نوشته بودم که؛
من حالم خیلی بده. دل تنگم. کم آوردم، از زندگی خسته شدم و دیگه نمی تونم ادامه بدم...
ایمیل زده که ؛
سلام. خوبی؟ خوش میگذره؟ چه خبر؟
فقط همین! داشتم از حرص منفجر میشدم. یعنی یه انسان تا چه حد می تونه نفهم باشه؟! جوابی ندادم. دوباره ایمیل زد که ؛
مثله اینکه حسابی داری خوش می گذرونی که یادی از ما نمی کنی
نوشتم؛
اگه اینکه به من می گذره خوشی پس جهنم سرشار از خوشی هاست.
نوشت؛
حالا چرا اینقدر بد اخلاق! خواستم روحیه ات عوض شه(!!!)
از اونجایی که این روزها دلم لک زده برای یه خرده وراجی کردن، دوباره خام شدم و براش نوشتم که بر من و "اون" و مامان چه می گذره و اینکه مامان اونجا تنهاست و ...
بعد یه هفته نوشته؛
همه چی درست میشه(!!!) غصه نخور، خوش بگذرون. دوست پسر نداری؟
دلم برای خودم خیلی سوخت که اینقدر مستاصل شدم و با این زبون نفهم دارم درد دل می کنم!
از دو هفته پیش تا حالا خر زده، کل جزوه رو حفظه. منم که طبق معمولا همش رو گذاشتم برای شب امتحان
حالا دائم پی ام میده؛
چقدر خوندی؟ چیا مهمه به نظرت؟ چطوری امتحان میگیرن؟ نمونه سوال اضافی کسی بهت نداد؟
بعد هم که میگم؛ من هنوز یه دور هم نکردم و هیچی نمیدونم
باورش نمیشه و اشکالاش رو ازم می پرسه!!!
وااااای! دلم میخواد بگیرم خفه اش کنم، دارم از حرص دیوانه میشم...
هر دفعه پی ام میده، دست کم یه ساعت وقتم رو میگیره و اعصابم رو به هم میریزه. برای همین نمیام نت، زنگ زده میگه؛ کجایی؟ دو بار پی ام دادم، چرا جواب نمیدی؟ میخواستم بپرسم صفحه 25 برای محدودیت 1 چرا کمتر از 1000 نوشته؟!!!
خدایا کمکم کن این امتحان آخری رو هم به خوبی و خوشی بدم، این داستان امتحان دادنم تموم شه و راحت شم
فلسفه ی نوروز از نظر من جمع شدن فامیل دور هم هست.
جشن میگیریم چون یه سال دیگه رو با همه ی خوبی ها و بدی های روزگار با هم و در کنار هم بودیم.
سفره میچینیم که خوبی، شادی و تندرستی و از همه مهمتر دور هم بودن در سال آینده رو آرزو کنیم.
با این حساب من دلیل چندانی برای جشن گرفتن نوروز ندارم ...
پ.ن: ب. خودت رو که دیگه گول نزن!
واقعیت اینه که تو نمیتونی بدون بابا و اون یکی خواهرت نوروز رو جشن بگیری. اینکه نمی خوای نوروز بیاد و اونا نباشن، اینه که تحمل پذیرفتن این رو نداری که دیگه هیچ نوروزی در کنار هم نخواهید بود!