یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

یادداشت

یادداشتهای سوگوار ِمن

تماس ۱


دلم میخواد گوشی و بردارم و  به مامان زنگ بزنم، تا گوشی رو برداشت بزنم زیر گریه و بگم که دیگه خسته شدم. دیگه نمیتونم. بگم دلم گرفته و از همه چی متنفرم...


احساس غریب؟

دیروز سر کلاس متوجه شدم روی پیشونیم یه برآمدگی جوش مانند هست که پوسته پوسته شده و از اونجایی که سخت درگیر فهمیدن مساله ای بودم که استاد داشت حل میکرد، توجهی بهش نکردم.


عصر هم رفتم کتابخونه. یه نیم ساعتی که دنبال جا برای نشستن میگشتم بعدشم اصلا حوصله ی خوندن نداشتم. سخت بودن نمونه سوالهای امتحانی هم مزید بر علت شد که به بهانه ی دوش گرفتن زود بیام خونه.

توی دستشویی یه نگاه به آینه کردم و متوجه شدم فقط همون یه لکه روی پیشونیم نیست، بالای ابروهام، روی گونه و دماغم هم هست و درضمن علاوه بر پوسته پوسته شدن کمی قرمز هم شده.

با خودم فکر کردم شاید بابت صابون و کرمی که میزنم پوستم خشک شده.


بعد از کلی وقت تلف کردن، تصمیم گرفتم برم حمام و متوجه شدم روی بدنم هم از همون لکه ها هست


از حمام که اومدم توی نت شروع به گشتن کردم که ببینم چه مرضیه می تونه باشه! اما چیزی دستگیرم نشد. با خودم گفتم شاید حساسیت باشه، فردا حتما بهتر میشه. اما امروز لکه ها بیشتر شده و کمی هم می سوزه و می خاره.


نمیدونم چه مرضیه اما یه احساس خاصی دارم. انگار دیگه نوبت من شده و وقت تمامه! با خودم می گم: منکه قراره برم، پس برای چی تلاش کنم؟ چرا خودم رو عذاب بدم؟

بعد نگران می شم؛ اگه یه مرض دردناک و طولانی باشه چی؟ نمیخوام زجرکش بشم.  البته از یه طرف هم طی یه دوره مریضی مردن و آماده شدن برای رفتن برام بهتر از ناگهانی رفتنه، آخه می شه به اطرافیان دلداری داد، حرفای ناگفته رو زد و وصیت کرد. ولی نمی دونم به درد کشیدنش می ارزه یا نه!


حالا تا دوشنبه صبر می کنم، اگه بهتر نشد میرم دکتر. فقط امیدوارم تا دوشنبه صورتم طوری نباشه که روم نشه برم بیرون!