اینقدر مواظب بودم مزاحم و سربار کسی نباشمکه همه بد عادت شدن و حالا که حالم بده و یه خرده براشون زحمت دارم مثه آب خوردن کنارم میذارن
کاش دست کم اینهمه نیرو و وقتم رو براشون تلف نکرده بودم ...
نوشته: خیلی عوض شدی، قیافت عوض شده، شکسته شدی ... دیگه بیشتر از این مزاحمت نمیشم!
اونیکی هم آخر هفته اومد اینجا و رفت ... از وقتی رفته کلی سرسنگین شده، جواب پیام هم نمیده!
به همین زودی پیر شدم!!!
فقط دلم میسوزه که همیشه توی رابطه هام تلاش کردم با کسایی باشم که به خودم و افکارم اهمیت بدن نه قیافه ام و حالا نتیجه اش این شده ...
احساس می کنم تاریخ انقضام رسیده!
یک صدم سه سال پیش اعتماد به نفس ندارم و بخوام با خودم روراست باشم همونقدر هم توانایی هام کمتر شده ...
همه فکر می کنن از عهده ی کارا بر نمیام و خنگم! کسی من رو جدی نمی گیره، دیگه هیچ کس باورم نداره، کسی به توانایی ها و استعدادهام ایمان نداره، دیگر کسی تشویقم نمی کنه، برعکس همه و همه چی تحقیرم می کنن و دائم بهم تلقین می کنن که نمی تونم، از عهده اش بر نمیام و ...
من مُردم!